همونطور که در قسمت قبل گفتم، گرامر و لغت دو پایه اصلی زبان رو تشکیل میدن، ولی بدون شک یادگیری لغت بسیار پر چالش تر از یادگیری گرامره. گرامر محدوده داره ولی لغات تمامی ندارن. مثلاً شما تو چند دقیقه یاد میگیری که هر فعل، شکل سومی داره که در حال کامل باید از اون استفاده کرد. کار گرامر همینجا تموم میشه، ولی کار شما تازه شروع میشه که هزاران فعل رو، با شکل سوم درستش، یاد بگیری. دقت کن که صحبت از یادگیری چند هزار لغته که هر کدوم هم چندین معنی داره و برای ثبیت اونا در حافظه، بعضی وقت ها تا ۱۶ برخورد معنی دار نیازه و این عدد، اگر بخوای برای محاوره دسترسی آنی به این کلمات داشته باشی، حتی ممکنه بالاتر هم بره.
یک دیکشنری استاندار بیش از ۱۰۰,۰۰۰ لغت داره که البته خوشبختانه شما به همه این لغات نیاز نداری. مثلاً یک انگلیسی زبان فارغ التحصیل شده از دانشگاه، به طور متوسط فقط ۲۰,۰۰۰ خانواده لغتی، مثل effect, effective, effectively, effectiveness, … بلده. شما برای تحصیل در سال اول دانشگاه حداقل به ۱۰,۰۰۰ خانواده لغتی، برای تفریحی خوندن یک متن متوسط به ۵,۰۰۰ خانواده لغتی (حدود ۸,۰۰۰ لغت) و برای فهمیدن حداقل ۹۰ درصد از یک متن متوسط به حداقل ۳,۰۰۰ خانواده لغتی (حدود ۵,۰۰۰ لغت) نیاز داری. البته همه اینها «لغات دریافتی» شما هستن و تعداد «لغات تولیدی»، یعنی اونایی که حین محاوره یا نوشتن استفاده میکنی، بسیار کمتر از اینه. فرضاً یک آمریکایی متوسط تو محاوره روزانه، فقط از ۱,۵۰۰ لغت متفاوت استفاده میکنه.
پس فهمیدیم که همه لغات زبان ازرش یکسانی ندارن و یادگیری اونهایی که پرکاربرد ترن بشدت میتونه کمک کنه هرچه زودتر رو غلطک بیوفتیم. فقط ای کاش یکی این لغات کلیدی رو برامون مشخص میکرد! خبر خوب اینه که دانشگاه های پیشرو تو حوزه آموزش زبان مثل کمبریج و آکسفرد قبلاً این کار رو کردن. هر کدوم از این دانشگاه ها اومدن صدها میلیون لغتِ استفاده شده تو محاورات و نوشته های واقعیِ زبان انگلیسی رو، از فیلم و سریال و تلوزیون و کتاب و مجله و … بررسی کردن و از دل این حجم عظیم داده، حدود ۵۰۰۰ - ۳۰۰۰ لغات کلیدی رو تو یک سری کتاب مثل Oxford Word Skills یا English Vocabulary in Use بیرون دادن.
این کتاب ها چند نکته برای آموزش لغت دارن:
اول اینکه هر لغت باید در جا و الگو های مشخصی استفاده بشه. دقت کن که موضوع فقط این نیست که فلان کلمه چه معنی داره؛ خیلی مهمه که زمینه استفاده اون رو هم بدونی. مثلاً، قطعاً نمیخوای وقتی به کسی که باهاش تعارف داری بگی «بفرمایید بتمرگید!». یا فرضاً با اینکه fast و quick هم معنی هستن، نمیتونی بجای fastfood بگی quickfood. چرا؟ نه به این خاطر که دومی غلطه، صرفاً به این خاطر که انگلیسی زبان ها quick رو تو این الگو به کار نمیبرن.
ممکنه بپرسی که خوب من از کجا بدونم انگلیسی ها چی رو با چی استفاده میکنن یا نمیکنن؟ متأسفانه این سوال، جواب سر راستی نداره و بهترین راه اینه که از همون اول هر کلمه رو با زمینه درستش، از متن یا محاوره واقعی یاد بگیری و سعی کنی اونو نه تکی، بلکه با الگویی که درش استفاده شده حفظ کنی. مثلاً تو دفتر لغتت به جای نوشتن «آزمایش کردن :experiment» بهتره بنویسی «آزمایش کردن چیزی جدید تا ببینی نتیجه اش چی میشه to experiment with sth:». پس روش آموزشگاه های زبان کنکور که صرفاً حفظ کردن لیستی از ترجمه لغاته، بدون شک به درد نخورترین روش یادگیری لغته. لطفاً این کارو نکنین!
نکته بعد اینکه، اگر هر کلمه رو از همون اول با تلفظ درستش یاد بگیری شانس خیلی بیشتری داری که اون رو وارد حافظه طولانی مدتت بکنی. چرا؟ چون شنیدار بیشترین فرصت رو برای برخوردهای بعدی با لغات قدیمی بهت میده و تعداد کلماتی که میشونی بسیار بیشتر از اونایه که میخونی. فرضاً شما اگه بتونی ۱۰۰ لغت رو تو یک دقیقه بخونی، خوندن ۳۰۰۰ لغت برات نیم ساعت طول میکشه، ولی همین مقدار کلمه رو میتونی تو کمتر از فقط ۶ دقیقه بشوی. خلاصه اینجوری نباشه که یک متنی رو که موقع خوندن کامل میفهی، اگه برات پخش کنن حتی یک کلمه اش رو تشخیص ندی!
نکته آخرم اینکه، هر چی چسب بیشتری به لغتت بزنی محکمتر میچسبه! منظورم اینه اگر لغتی رو برای دفعه اول میبینی نرو فقط اونو تو دیکشنری فارسی بزن و تمام. فرضاً لغتت رو گوگل کن و اول ازش چند تا عکس ببین تا حافظه تصوریت رو درگیرش کنی. بعد برو تو همون دیکشنریِ خودِ گوگل ببین تلفظ لغتت چیه تا حافظه شنیداریت رو هم درگیرش کرده باشی. همینطور اونو رو تو دو تا مثالی که زده بخون تا اگه چیزی تو روز های بعد اون جملات رو به یادت اورد، باز یاد اون کلمه جدیده بیوفتی. یا ببین این کلمه موضوعش چیه و تو اون تِم چه کلمات دیگه ای بلدی. مثلا اگر صفتیه برای توصیف آدم ها، چک کن کدوم کلماتِ مترادف و متضادش رو از قبل بلدی که اگه هر کدوم رو بعداً هر جا دیدی، برات یادآور این لغتِ بشن.